آنقدر زیبـــا عـــاشق شده ای که آدم لــــذت میبرد از این همه
 
خیـــــــــانـت!!


تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:17 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

از مــــن نرنــــــــــــــــج ....
من نه مغـــــــــــــرورم ؛
و نه بي احســــــــــــاس ..
فقط دل خستـــــــه ام ,

دل خستـــه از اعتمــــــــــــــادهاي بيجا ...

http://s6.uplod.ir/i/00444/r09z9gnut28r.gif



تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:15 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

فراموشــــ نمیشوی

جای پای تــــو

مانده بر تمام مــــن ...!!

 

اخرین مطلب وبلاگمون

میدونم یه روز دوباره تو این وبلاگ مینویسم

اما تا اطلاع ثانوی.. تعطیله

اما تو..

 فک نکن اگه منو یادت رفت

تو رو یادم میره

برام خاصترین ادم دنیا بودی

هستی.. و می مونی

بهم گفتی زندگی کنم

اخه زندگیمو خودت ازم گرفتی

چقد راحت میگی گذشته ها گذشته

برا من نگذشته

برا من تمام گذشتم جلو چشمامه

نگذشته

من دارم زندگی میکنم

به امید اون اینده ای که قولشو دادی

من.. اینجا.. زندم.. زندگی میکنم

نفس میکشم

اما روزی هزار بار میمیرم

جون میدم

زجر میکشم

بعضی خاطره ها نفس گیرن

هنوزم باورم نمیشه که قراره برا همیشه بدون تو زندگی کنم

اخه همه چیز خوبه خوب بود

نمیدونم چی شد

نمیدونم

نمیدونم

نمیدونم

هنوزم

منتظر معجزه ایم که اتفاق بیوفته

 تو رو دوباره برای من کنه

مثله قبل

هنوزم منتظرم

اما تو....

یک دنیا اغوشت را به من بدهکاری



تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:13 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

گفت:چی شدی؟؟چرا انقدر لاغر شدی؟؟
سرمو انداختم پایین گفتم:مهم نیست.
گفت:چرا سرتو میندازی پایین؟؟؟
گفتم:مهم نیست.
گفت:دلت واسم تنگ نشده؟؟؟
گفتم:مهم نیست.
گفت:عاشق شدی؟؟؟
گفتم:مهم نیست.
گفت:هنوز دوستم داری؟؟؟
گفتم:مهم نیست.
ناراحت شد و گفت:اگه مهم نبود نمیپرسیدم.
گفتم:مهم نیست.
یه لبخندی زد و گفت:مهم نیست.
گفتم:چی؟
گفت:مهم نیست چیزایی که مهم نیست و رفت.
سرمو بالا آوردم تا رفتنشو ببینم
داد زد.. . نگاه نکن چیزی رو که برات مهم نیست.
من هیچوقت نگفتم:مهم نیستی
فقط گفتم:
مهم نیست دردای من.
مهم نیست این دل من.
مهم نیست درد و دلام.
مهم نیست غصه هام.
مهم نیست دل خواسته هام.
مهم نیست بی صدا شکستنم.. .یا اینکه گم شدنم.
مهم نیست نبودنم.
مهم نیست هنوز برات میمیرم.
مهم تویی که یه روز تنهام میزاری.. .



تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:12 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

عمر ای خبیث ملعون تو چه دشمنی خدا را 

که به دردسر فکندی ز ستم تو ما سوی را

به غدیر خم تو بیعت به ولی حق نمودی 


ز چه رو شکستی آخر همه بیعت و وفا را

شده ازتوشاد و خندان شده مسرورازتوشیطان  

چو بری به سوی دوزخ تو جمیع اشقیا را

به جز از عمر که گوید به غلام خویش قنفذ  

که بزن به تازیانه تو عزیز کبریا را

دل سنگ این ستمگر که ندیده آب رحمت  

به مثل اشد قسوه ز هزار سنگ خارا

به جز او که سر برهنه بکشد به مسجد آرد 


به هزار مکر و حیله شه ملک لافتی را

ز خیانتش به مولا ز جنایتش به زهرا 

بنمود غرق در خون دل پاک انبیا را

به جز آن شقی ملحد که گشود در سقیفه  

به روی تمام مردم در بدعت و جفا را

تو اگر نظر نمایی به یقین کنی قضاوت  

که به پا نمود آنجا جریان کربلا را

ز سگ درنده بدتر بود این عمر که پرپر  

بنمود او ز آتش گل باغ مصطفی را

ز صفات زشت شیطان آگر آگهی بخواهی 

به رخ عمر نظر کن که ازاوست آشکارا

مکن از عمر تو هرگز تبعیت و حما یت  

که تورا کشد به دوزخ زتومی برد حیا را

به خدا که پیروانش همه گمرهند و جاهل 

چو عمر گرفته در کف سررشته خطا را

تو که طالب نجاتی ره مرتضی علی رو 

که رهاندت ز دوزخ بچشاندت بقا را



تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:10 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

این‌كه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟
این‌كه از من دلخوری انكار مییخواهد مگر؟

وقت دل كندن به فكر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت كند یك بار عاشق می‌شویم
اشتباه ناگهان تكرار می‌خواهد مگر؟

من چرا رسواشش شوم یك شهر مشتاق تواند
لشكر عشاق پرچم‌دار می‌خواهد مگر؟

با زبان بی‌زبانی بارها گفتی: برو!
من كه دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود
خانه ی دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟



تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393 ا 18:6 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا


این دوست داشتن است
این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد
او درون دل من جای باز کرده است
کودکی بازی گوش
نازنینی با هوش
چشمهای مشکیپوستی مهتابی
گیسوانی چو شب بی مهتاب
که نسیم خوش او دلها برده ز کف
آری آری آری
دوستش میدارم
قهقه های قشنگش که همه مستانه
حاکی از سر درون خوش اوستدوستش میدارم
من که خود میدانم
او یقین سهم من است
از بهشت خاکی



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 ا 15:37 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

قامتم خم شده

حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند

خودت میدانی …

من به این نبودنت عادت ندارم

http://s6.uplod.ir/i/00444/r09z9gnut28r.gif



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 ا 15:32 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

دیدی که سخت نیست تنها بدون من…؟

و صبح می شوند،شبها بدون من …

این نبض زندگی بی وقفه می زند …

فرقی نمی کند با من یا بدون من …

دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت …

طوری نمی شود فردا بدون من  …

گاهی گرفته ام…..!

این جا بدون تو…..!

تو چی؟ چگونه ای؟

آنجا بدون من…؟



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 ا 15:31 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا

  خدایا …

دلم همراهی می خواهد از جنس خودت!

نزدیـــک؛

بی خطــــر،

بخشــــنده…

بی منّـــــــــــــــــت …



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393 ا 15:30 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.